مادر و دختر

 

تارا جونم چند روزی بود یه چشمش ابریزش داشت. قطره واسش ریختم خوب نشد. پنجشنبه دیدم یکم هم تب داره. بعد از ظهر بردیمش دکتر و گفت طالبیم سرما خورده.. گفت الان شروع مریضیشه و ممکنه شب تب کنه. دیگه دارو و اینا داد که پیشگیری بشه. البته خوشبختانه حال عمومیش بد نبود.

عصر قرار بود پسر خاله ام رو ببینیم چون یه خروار از خریدهایی که از دبی کرده بودم رو به خاطر اضافه بار گذاشته بودیم پیش اون تا برامون بیاره و اورده بود. رفتیم اونا رو تحویل گرفتیم و شب هم با اون و خانوم و دخترش رفتیم رستوران نایب. ولی اونجا تارا حالش خوب نبود و همش گریه میکرد. دیگه زود شام خوردیم و اومدیم خونه. من که اصلا نفهمیدم چی خوردم. تو خونه دوباره داروهاشو خورد و خوب شد. خیلی بامزه بود تا قطره استامینوفن اش رو میخورد نیم ساعت بعدش شنگول میشد و شروع میکرد به شیطونی

از طرفی همسر چون برای یه مدت نمیتونه از کارش مرخصی بگیره٬ میگفت حتما این یه هفته رو یه سفر بریم ولایت! خب کلا موافق این سفر نبودم. حتی اگه تارا مریض نمیشد... یه زمانی هر ماه با ماشین خودمون میرفتیم تبریز و کاملا عادت داشتیم ولی الان دو ساعت تا همین پلور هم میریم خودم تو ماشین کلافه میشم ولی به خاطر اصرار همسر کوتاه اومدم. جمعه وسایلمون رو بستم و قرار بود شنبه صبح بریم ولی دیدم تارا خوب نشده و یکم گلاب به روتون اسهال هم داره٬ دیگه ساعت ۹ شب جمعه نظرم رو عوض کردم و وسایل خودم و تارا رو بردم گذاشتم سر جاش!  اصلا دلم نمیومد بچه حال ندارو ۶-۷ ساعت تو ماشین بشونمش. .. اینجوری شد که دیروز صبح همسر تنهایی راهی شد و ما مادر و دختر موندیم تهران

تجربه جالبیه...... دیروز که تارا بیشتر روز رو خوابید. عصر گذاشتمش تو کالسکه و با هم رفتیم پارک. بعدم یه ربع رفتیم خونه همسایه مون. شب هم دختر خاله ام اومد پیشمون و کلی با تارا بازی کردن و شب هم اینجا خوابید.

امروز عصر هم قراره دوستم که از استرالیا اومده بیاد خونمون. خیلی دلم براش تنگ شده.. مشتاقم زودتر ببینمش.

اها برای تزیینات تولد تارا هم یه سری چیزا به موسسه توتو سفارش دادم. نمونه کاراشون که خوبه امیدوارم اینایی که من سفارش دادم هم قشنگ بشه. بعدا نتیجه رو میگم.

راستی چرا بادکنهای هلیومی اینقدر گرون شدن؟ برای یه بادکنک معمولی ۳۵۰۰ و برای این فویلی ها ۲۵ هزار تومن میگیرن باد کنن! تااازه گفتم حالا که اینطوریه بذار پمپش رو بگیریم خودمون باد بزنیم مقرون به صرفه باشه٬ پمپش هم ناقابل ۲.۵ میلیون!!!!!!!!!!!!!!!  فکمممممم افتاد.... کسی جایی سراغ داره با قیمت مناسب اینا رو واسمون پر کنن؟ یا کپسول با قیمت ارزون بفروشن؟! مامانم میگه اگه دود سیگارو هم فوت کنی تو بادکنک میره هوا! سیگاری از کجا گیر بیاریم حالا ؟؟!!

راستی بچه ها به نظرتون ابان هوا سرد باشه؟ میخواستم تولد رو تو پارکینگ بگیرم ولی دوستامون میگن سرد میشه...

خب دیگه من برم یکم وبلاگ بخونم٬ یکم هم تمیز کاری کنم واسه عصر که دوستم میخواد بیاد...

فعلا بای

 

من امده ام وای وای...

از ۳۲۳ کامنتی که ۲۸۲ تای اون عمومی و بقیه خصوصی بود٬ ۱۳ تا کامنت بار منفی داشتن و این یعنی فقط ۴ درصد!!! بقیه همه کامنتهای سرشار از لطف و مهربونی دوستان روشن و خاموش و دیده و ندیده بود... و از اونجایی که همیشه رای با اکثریت است٬ اون ۹۶ درصد رو عشق استتتتتتتتتتت

یه عده اومدن برام نوشتن که نوشته های من باعث شده توی روحیه شون یا زندگیشون یا روابطشون تغییرات مثبت ایجاد بشه!! اگه این اتفاق تنها برای یک نفر هم افتاده باشه برای من خوشبختی بزرگی هست...

برای همین همچنان سنگرو حفظ میکنم و مینویسم...

خب سلام علیکم و رحمه الله و برکااااااااااااااته

حال و احوالتون چطوره؟ ما رو نمیخونید خوشید؟!

من و همسر و طالبی عااالی. شکر خدا.

این مدت سرم خیلی شلوغ بود و همچنان هم هست. جونم براتون بگه که یه مسافرت ۵-۶ روزه به دبی داشتیم که خیلییییی خوب بود و خوش گذشت. تا جان در بدن داشتم خرید کردم و دیگه لازم نیست اینجا از دم در یه مغازه هم رد بشم! قبل از اینکه برم همش فکر میکردم خیلی دلم برای اونجا تنگ شده و اونجا واسم بهتر بود! چون اینجا زیادی خونه نشین شدم و یه جورایی این افکار مثل خوره افتاده بود به جونم و منم افتاده بودم به جونم همسر! صبح که از خواب پا میشدم تا شب هزار بار افکارم رو بلند بلند تکرار میکردم و مخش رو میخوردم. قبل از اینکه بریم هم همش میگفتم من اگه نخوام برگردم برنمیگردما...! اونم میگفت باشه!

آمما باورتون نمیشه همین که پامو از تو فرودگاه گذاشتم بیرون همه اون حسهای دلتنگی عجیب پر کشید و رفت و همون حسهایی که این سال اخری تو دبی داشتم اومد سراغم. یادم اومد اینجا همون شهر بی روحی هست که دیگه حاضر نیستم حتی یک روز هم اینجا زندگی کنم. همون سالی یه بار واسه خرید خوبه. اینه که موقع برگشت با روحیه مضاعف و با خوشحالی کامل برگشتم و الان از زندگیم در اینجا لذت مضاعف میبرم همه هم میگن از وقتی برگشتم اخلاق و روحیه ام خیلی بهتر شده...

دیگه ... یه عروسی دعوت بودیم اینجا که مامان اینا هم از تبریز اومدن و چند روزی پیشمون بودن. تارا گلی هم اولین عروسی عمرش رو رفت. عسلللللللم... تو گوشش پنبه گذاشته بودم که صدای زیاد اذیتش نکنه!not listening - New! ولی کلا خیلی خوب و اورم بود. فقط از رقص نور میترسید! شب موقع برگشت هم تو ماشین تا نصف راهو دس دسی کرد

شنبه ای که گذشت هم سالگرد عروسیمون بود و ما پنجشنبه رفتیم پلور و یه مهمونی گرفتیم.

با اینکه تا تولد تارا که ابانه هنوز زمان زیاد داریم ولی از الان افتادم دنبال کاراش. راستش تولدش هشتمه و میوفته وسط هفته٬ میخواستم اخر هفته یعنی ۱۲ ام بگیرم که ادددددد عموش رفته تو همون تاریخ باغ رزرو کرده واسه عروسیشون!! اینه که من مجبورم چند روز زودترش بگیرم که میشه ۵ ابان. از طرفی همسر میگه چون فامیلای اونو هفته بعدش همه رو تو عروسی میبینیم و تو اون تاریخ هم همه در تدارک عروسی هستن٬ اینه که فامیلای اونو دیگه دعوت نکنیم. فقط دوستامونو دعوت کنیم با چند نفر از فامیلای من که جمعا با خودمون ۲۳-۴ نفر میشیم... دوست داشتم یه تولد مفصل بگیرم ولی اینجوری هم بد نیست. مخصوصا که تارا هنوز چیز زیادی از تولد نمیدونه... حالا امسال رو یه تولد خصوصی تر واسش بگیرم تا سالهای بعد خدا چی بخواد. که به قول همسر دیگه سالهای بعد فلوس لا موجود!!( حالا میگم چرا)

خلاصه که افتادم دنبال تزییناتش و اینا. به موسسه اشنا ایمیل زدم که گفتن سفارش زیر ۷۰ هزار تومن قبول نمیکنن! منم سفارشم اونقدری نیست. نهایتا ۴۰ تومن بشه و اینکه من کلا با برچسب چسبوندن رو پیشدستی و لیوان و اینا مخالفم چون بعدش عکس بچم باید بره تو سطل زباله! گفتم عیب نداره همون ۷۰ تومن رو سفارش میدم ولی یه چند تا ایتمش رو از یه تم دیگه میخوام که حالا اونو هم تو یه فرصت دیگه استفاده کنم که باز اینو هم قبول نکردن! خلاصه نشد که بشه

حالا موندم چیکار کنم. کسی جایی میشناسه که این تزیینات رو اماده داشته باشن و بتونم  بخرم ؟ تم هلو کیتی میخوام.از طرفی هم دیگه دختر خوبی شدم و نمیخوام تولد خیلی پرخرج بشه! اخه شدیدا دنبال خرید خونه هستیم و میخواییم دیگه هر جور شده بخریم. قیمتها هم که قربونش برم ترکونده! همسر میگه جای خوب بگیریم که موقعیت ملک خوب باشه ولی متراژ کمتر هم خوبه. مثلا اونروز رفتیم یه ۹۰ متری دیدیم تو خ یکم. اما من میگم ما الانش هم با یه بچه تو ۹۰ متری جا نمیشیم.. بیا یکم بریم پایینتر ولی یه جایی با متراژ بالاتر بخریم که بتونیم توش راحت باشیم. الان یه بچه داریم.. سه سال دیگه چی؟؟ میخوام جایی باشه که دیگه بتونیم حداقل یه ۱۰-۱۵ سالی با تارا و خواهر و برادراش راااحت توش زندگی کنیم نه اینکه بخواییم هر ۳-۴ سال یه بار خونه عوض کنیم. اینه که متراژ زیر ۱۲۰ به دردمون نمیخوره.

دعا کنین یه خونه خوب گیرمون بیاد. یه سری خونه ها هستن که متراژهای بزرگ دارن مثلا ۱۴۰-۱۵۰ متر و خودشون وامهای ۱۰۰-۱۲۰ میلیونی دارن که ماهی ۲-۳ تومن قسطش میشه. موردهای اینجوری خیلی واسه ما خوبن. تا خدا چی بخواد..

دیگه از طالبی بگم که یک جیگری شده بیا و ببین.وای عزیزم غش میکنم براش... دس دسی و دالی رو یاد گرفته و تا میگیم میکنه. انروز تو سالگرد ازدواجمون ما داشتیم میرقصیدم اینم بغل یکی از مهمونا واسمون دس دسی میکرد.

بهش میگم بگو ماما میگه ماااا مااا! میگم بگو بابا میگه د د !!! میگم اینجاشو ترکی میگه ها دستش رو به مبل میگیره و بلند میشه و ریز ریز همون کنار کاناپه راه میره از اینور میره اونور.. اونروزی میز جلو مبلی رو گرفته و وایستاده٬ منم تو اشپزخونه دستم بند بود٬ یهو سرمو بلند کردم دیدم نشسته رو میز و یه پاشو هم انداخته پایین و داره تکون میده!!!! خیلی قیافه اش قلدر شده بود.اصلا هم معنی خطرو نمیدونه و ولش کنم با مغز میاد پایینخیال باطل

راستی اولین سلمونی عمرش رو هم رفت. با اینکه ارایشگاه کودک برده بودیمش ولی اونقدر کولی بازی کرد که نگو. نذاشت پیشبند هم واسش ببندن و همه هیکلش مویی شد ولی الان خیلی بامزه شده. قیافه اش تخس (؟)شده جدیدا نمیدونم چه حساسیتی به پیشبند پیدا کرده تو خونه نمیذاره واسش ببندم و واسه همین روزی ۱۰ مرتبه باید واسش لباس عوض کنم چون تا یه چیزی میخوره همه رو کثیف میکنه. از دبی واسش دو تا عینک از کارترز گرفتم اگه جلوی افتاب بزنم به چشمش اصلا برش نمیداره و همونجوری رو چشمش نگه میداره. مردم هم همه قربون صدقه اش میرن... خلاصه که دلم میخواد اینروزا کش بیاد. بچم خیلی شیرین عسل شده.

خب اینم از گزارش این مدت.

برم که هنوز صبحانه نخوردم و دارم میمیرم از گشنگی..

فعلا بای