از ۳۲۳ کامنتی که ۲۸۲ تای اون عمومی و بقیه خصوصی بود٬ ۱۳ تا کامنت بار منفی داشتن و این یعنی فقط ۴ درصد!!! بقیه همه کامنتهای سرشار از لطف و مهربونی دوستان روشن و خاموش و دیده و ندیده بود... و از اونجایی که همیشه رای با اکثریت است٬ اون ۹۶ درصد رو عشق استتتتتتتتتتت
یه عده اومدن برام نوشتن که نوشته های من باعث شده توی روحیه شون یا زندگیشون یا روابطشون تغییرات مثبت ایجاد بشه!! اگه این اتفاق تنها برای یک نفر هم افتاده باشه برای من خوشبختی بزرگی هست...
برای همین همچنان سنگرو حفظ میکنم و مینویسم...
خب سلام علیکم و رحمه الله و برکااااااااااااااته
حال و احوالتون چطوره؟ ما رو نمیخونید خوشید؟!
من و همسر و طالبی عااالی. شکر خدا.
این مدت سرم خیلی شلوغ بود و همچنان هم هست. جونم براتون بگه که یه مسافرت ۵-۶ روزه به دبی داشتیم که خیلییییی خوب بود و خوش گذشت. تا جان در بدن داشتم خرید کردم و دیگه لازم نیست اینجا از دم در یه مغازه هم رد بشم! قبل از اینکه برم همش فکر میکردم خیلی دلم برای اونجا تنگ شده و اونجا واسم بهتر بود! چون اینجا زیادی خونه نشین شدم و یه جورایی این افکار مثل خوره افتاده بود به جونم و منم افتاده بودم به جونم همسر!
صبح که از خواب پا میشدم تا شب هزار بار افکارم رو بلند بلند تکرار میکردم و مخش رو میخوردم. قبل از اینکه بریم هم همش میگفتم من اگه نخوام برگردم برنمیگردما...! اونم میگفت باشه!
آمما باورتون نمیشه همین که پامو از تو فرودگاه گذاشتم بیرون همه اون حسهای دلتنگی عجیب پر کشید و رفت و همون حسهایی که این سال اخری تو دبی داشتم اومد سراغم. یادم اومد اینجا همون شهر بی روحی هست که دیگه حاضر نیستم حتی یک روز هم اینجا زندگی کنم. همون سالی یه بار واسه خرید خوبه. اینه که موقع برگشت با روحیه مضاعف و با خوشحالی کامل برگشتم و الان از زندگیم در اینجا لذت مضاعف میبرم
همه هم میگن از وقتی برگشتم اخلاق و روحیه ام خیلی بهتر شده...
دیگه ... یه عروسی دعوت بودیم اینجا که مامان اینا هم از تبریز اومدن و چند روزی پیشمون بودن. تارا گلی هم اولین عروسی عمرش رو رفت. عسلللللللم... تو گوشش پنبه گذاشته بودم که صدای زیاد اذیتش نکنه!
ولی کلا خیلی خوب و اورم بود. فقط از رقص نور میترسید! شب موقع برگشت هم تو ماشین تا نصف راهو دس دسی کرد
شنبه ای که گذشت هم سالگرد عروسیمون بود و ما پنجشنبه رفتیم پلور و یه مهمونی گرفتیم.
با اینکه تا تولد تارا که ابانه هنوز زمان زیاد داریم ولی از الان افتادم دنبال کاراش. راستش تولدش هشتمه و میوفته وسط هفته٬ میخواستم اخر هفته یعنی ۱۲ ام بگیرم که ادددددد عموش رفته تو همون تاریخ باغ رزرو کرده واسه عروسیشون!! اینه که من مجبورم چند روز زودترش بگیرم که میشه ۵ ابان. از طرفی همسر میگه چون فامیلای اونو هفته بعدش همه رو تو عروسی میبینیم و تو اون تاریخ هم همه در تدارک عروسی هستن٬ اینه که فامیلای اونو دیگه دعوت نکنیم. فقط دوستامونو دعوت کنیم با چند نفر از فامیلای من که جمعا با خودمون ۲۳-۴ نفر میشیم... دوست داشتم یه تولد مفصل بگیرم ولی اینجوری هم بد نیست. مخصوصا که تارا هنوز چیز زیادی از تولد نمیدونه... حالا امسال رو یه تولد خصوصی تر واسش بگیرم تا سالهای بعد خدا چی بخواد. که به قول همسر دیگه سالهای بعد فلوس لا موجود!!
( حالا میگم چرا)
خلاصه که افتادم دنبال تزییناتش و اینا. به موسسه اشنا ایمیل زدم که گفتن سفارش زیر ۷۰ هزار تومن قبول نمیکنن! منم سفارشم اونقدری نیست. نهایتا ۴۰ تومن بشه و اینکه من کلا با برچسب چسبوندن رو پیشدستی و لیوان و اینا مخالفم چون بعدش عکس بچم باید بره تو سطل زباله!
گفتم عیب نداره همون ۷۰ تومن رو سفارش میدم ولی یه چند تا ایتمش رو از یه تم دیگه میخوام که حالا اونو هم تو یه فرصت دیگه استفاده کنم که باز اینو هم قبول نکردن! خلاصه نشد که بشه
حالا موندم چیکار کنم. کسی جایی میشناسه که این تزیینات رو اماده داشته باشن و بتونم بخرم ؟ تم هلو کیتی میخوام.از طرفی هم دیگه دختر خوبی شدم و نمیخوام تولد خیلی پرخرج بشه!
اخه شدیدا دنبال خرید خونه هستیم و میخواییم دیگه هر جور شده بخریم. قیمتها هم که قربونش برم ترکونده! همسر میگه جای خوب بگیریم که موقعیت ملک خوب باشه ولی متراژ کمتر هم خوبه. مثلا اونروز رفتیم یه ۹۰ متری دیدیم تو خ یکم. اما من میگم ما الانش هم با یه بچه تو ۹۰ متری جا نمیشیم.. بیا یکم بریم پایینتر ولی یه جایی با متراژ بالاتر بخریم که بتونیم توش راحت باشیم. الان یه بچه داریم.. سه سال دیگه چی؟؟
میخوام جایی باشه که دیگه بتونیم حداقل یه ۱۰-۱۵ سالی با تارا و خواهر و برادراش راااحت توش زندگی کنیم
نه اینکه بخواییم هر ۳-۴ سال یه بار خونه عوض کنیم. اینه که متراژ زیر ۱۲۰ به دردمون نمیخوره.
دعا کنین یه خونه خوب گیرمون بیاد. یه سری خونه ها هستن که متراژهای بزرگ دارن مثلا ۱۴۰-۱۵۰ متر و خودشون وامهای ۱۰۰-۱۲۰ میلیونی دارن که ماهی ۲-۳ تومن قسطش میشه. موردهای اینجوری خیلی واسه ما خوبن. تا خدا چی بخواد..
دیگه از طالبی بگم که یک جیگری شده بیا و ببین.وای عزیزم غش میکنم براش...
دس دسی و دالی رو یاد گرفته و تا میگیم میکنه. انروز تو سالگرد ازدواجمون ما داشتیم میرقصیدم اینم بغل یکی از مهمونا واسمون دس دسی میکرد.
بهش میگم بگو ماما میگه ماااا مااا!
میگم بگو بابا میگه د د !!! میگم اینجاشو ترکی میگه ها
دستش رو به مبل میگیره و بلند میشه و ریز ریز همون کنار کاناپه راه میره از اینور میره اونور.. اونروزی میز جلو مبلی رو گرفته و وایستاده٬ منم تو اشپزخونه دستم بند بود٬ یهو سرمو بلند کردم دیدم نشسته رو میز و یه پاشو هم انداخته پایین و داره تکون میده!!!!
خیلی قیافه اش قلدر شده بود.
اصلا هم معنی خطرو نمیدونه و ولش کنم با مغز میاد پایین
راستی اولین سلمونی عمرش رو هم رفت. با اینکه ارایشگاه کودک برده بودیمش ولی اونقدر کولی بازی کرد که نگو. نذاشت پیشبند هم واسش ببندن و همه هیکلش مویی شد ولی الان خیلی بامزه شده. قیافه اش تخس (؟)شده
جدیدا نمیدونم چه حساسیتی به پیشبند پیدا کرده تو خونه نمیذاره واسش ببندم و واسه همین روزی ۱۰ مرتبه باید واسش لباس عوض کنم چون تا یه چیزی میخوره همه رو کثیف میکنه. از دبی واسش دو تا عینک از کارترز گرفتم اگه جلوی افتاب بزنم به چشمش اصلا برش نمیداره و همونجوری رو چشمش نگه میداره. مردم هم همه قربون صدقه اش میرن... خلاصه که دلم میخواد اینروزا کش بیاد. بچم خیلی شیرین عسل شده.
خب اینم از گزارش این مدت.
برم که هنوز صبحانه نخوردم و دارم میمیرم از گشنگی..
فعلا بای