عاشق پاییز بودم و هستم.
صبحها که از خواب بیدار میشم و میبینم هوا ابریه پر از انرژی میشم. تغییر فصول واقعا نعمت خیلییییییی بزرگیه.. چیزی که ما چند سال ازش محروم بودیم و همش یادش رو میکردیم... خوشبختانه تو خونه جدید هم چون ویوی پارک داریم خیلیییییییی قشنگ این تغییر فصول رو میتونیم زندگی کنیم
اینروزا زندگی رو خیلی دوست دارم.خیلی بابت بودن تو ایران خوشحالم...
خیلی چیزا که چندین سال واسش برنامه ریزی کرده بودم الان یکی یکی دارن عملی میشن و این رسیدن به هدفها خوشاینده.
تولد تارا واقعا بهمون خوش گذشت.حیف که تموم شد...! فقط چه خوب که تولد رو هفته پیش گرفتم. چون این هفته هم هوا سردتر شده و هم اینکه طبق حدسی که میزدم ... تشریف اوردن.
دیگه جونم براتون بگه دیروز که همسر هم تعطیل بود گفتیم بریم یه سر به خونمون بزنیم٬ تو راه یه زنگ هم به برادر شوهر زدیم که بریم ازش یه کارت دعوت عروسی که گفته بودیم واسه دختر خاله ام اینا بنویسن رو بگیریم٬ که گفت خونه خودشون هستن با نامزدش و ما هم رفتیم اونجا. یه خونه نقلی اجاره کردن و مبلمان عروس خانوم هم یکمی گنده بود و خونه خیلی کوچک به نظر میومد... خیلی دلم برای این برادر شوهرم میسوزه. همسن منه و متولد ۶۳. هم زود ازدواج کرد و هم برای عروسیشون عجله کردن. طفلی تو بدترین شرایط مملکت از نظر اقتصادی و تورمی باید یه زندگی رو سر و سامون بده. الان با این گرونی واقعا برای جوونا شروع زندگی سخت شده. البته به لطف و حمایت برادراش داره عروسی حسابی میگیره و خونه هم اجاره کرده٬ ولی خب تا بیاد خودش خونه دار و ماشین دار بشه کلی باید بدوه...
ما هم بهشون گفتیم میتونن اگه خواستن ماشین ما رو گل بزنن واسه عروسی که معلوم بود خیلی هم دلشون میخواسته
فقط میگفتن شما با بچه کوچک بی ماشین میمونین که ما گفتیم ماشین از دختر خاله ام اینا میگیریم و مشکلی نیست. اینه که به احتمال زیاد ماشین ما بشه ماشین عروس
دیگه یه چند دقیقه اونجا بودیم و بعدش پا شدیم رفتیم خونه خودمون. تاااااااااااااااازه فهمیدم چقدر خونمون خوشگل و دلبازه
ایندفعه خیلی بیشتر عاشقش شدم. چون واقعا ویوی دلبازی داره. از پنجره میدیدم یکی بچه اش رو اورده داره تو پارک تاتی تاتی راه میبره و فیلمش رو میگیره......دو تا بلبل عاشق
یه گوشه دیگه دارن واسه همدیگه جیک جیک میکنن...
یه گوشه دیگه چند تا پیرمرد رو یه نیمکت نشستن و احتمالا دارن در مورد خاطراتشون در سال ۱۳۲۰ حرف میزنن
خلاصه که عالمیه واسه خودش.
خونه هم خیلی خوش نقشه است و اصلا فضای پرت نداره.دیگه پنجره ها رو اندازه زدیم و یه سری اندازه گیریهای دیگه داشتیم انجام دادیم. یه سر هم رفتیم سالن اجتماعاتش رو دیدم.خیلی بزرگ و مرتب با دستشویی و اشپزخونه!
واااای کی بشه یه مهمونی اونجا بگیریم. هنوز یه هفته از تولد نگذشته دلم مهمونی میخواد. به همسر میگم وقتی رفتیم خونه خودمون یه مهمونی بالماسکه بگیریم.
من خیلی دوست دارم
اول میگه باشه٬ بعد یکم فکر میکنه میگه نه! خز پارتی بهتره!
میگم اخه همسر جان مردم چطوری با تیریپ خز بیان از تو لابی رد شن بیان بالا...
جمعه اینده هم که عروسی اخرین برادر شوهر! یه لباس سفید که توش دانتل هم داره داشتم با خیال راحت نشسته بودم که اونو میپوشم٬ ولی هم برام تنگه و هم یکم کوتاهه. چون مراسم توی باغ هست و مختلطه دیگه نمیخوام اونو بپوشم و یکی دو روز افتاده بودم به چه کنم؟ چه کنم؟....
دیدم دیگه تو این فرصت کم نه میشه مدل پیدا کرد٬ نه پارچه و نه خیاط و نه لباس حاضری. اینه که رفتم کمدم رو گشتم. تو عروسی دختر داییم از دبی یه پیراهن مشکی گرفته بودم از دیزل. خیلی خیلی تن خور خوبی داشت و ساده و در عین حال شیک بود. اینو فقط تو اون عروسی پوشیدم و فامیل شوهر ندیدنش! فقط چون همیشه تو مراسما مشکی میپوشم ایندفعه میخواستم دیگه مشکی نباشه که بازم نشد... یکم دو دل بودم٬ دیروز دختر خالم خونمون بود هر دو تا هم سفیده و هم مشکیه رو پوشیدم که گفت مشکیه خیلی بهتره و کاملا هم قالب بدنته. خلاصه که نشد که بشه و باز من باید پیراهن مشکی بپوشم.
خیلی دوست داشتم مراسم پاتختی هم داشته باشن چون اون هفته شنبه اش هم تعطیه و میتونستم تارا رو بذارم پیش همسر و خودم برم یه چند ساعتی تو یه جمع خانومانه خوش بگذرونم که گفتن هست و بنده بسی خوشحال و شادمان شدم...
هر موقع میرم گوشت بخرم گرونی کاملا به چشم میاد. یه ماه پیش داشتم واسه تارا ٬جگر میخریم کیلویی ۲۲.۵۰۰.
چند روز پیش رفتم دو کیلو چرخکرده گرفتم ۵۲ تومن. یهو چشمم افتاد به ماهیچه ها و گفتم یه ماهیچه رو هم سه تکه کنه واسم برای تو سوپ تارا. یه دونه ماهیچه ۱۰ تومن!!!!!!!!!
چون اینجا زیاد خرید نمیرم از قیمتها هم خبر ندارم. موقع وفور نعمت رفتم از دبی کلیییییییی خرید کردم و تا مدتها دیگه لباس و کفش و وسایل ارایش نمیخوام.
تارای قند عسلم هم هر روز بلاتر از دیروز میشه. بعضی وقتا کارای عجیبی میکنه. مثلا دیروز بدون پوشک یه شلوار پاش کرده بودم تو خونه یکم واسه خودش بچرخه. همیشه اینکارو میکنم. نمیذارم بچه ۲۴ ساعته تو پوشک باشه. یهو دیدم هی وسط شلوارش رو گرفته میکشه و میگه جیس.. یکم منو نگاه میکنه و دوباره همون حرکت و جیس... گفتم نکنه جیش کرده. رفتم دیدم بعله جیش کرده ولی خیلیییییی خیلییی تعجب کردیم که ما که به این یاد ندادیم این بچه چطور جیش گفتن رو یاد گرفته... هنوزم در عجبم از اینکارش.. دیگه کلی بوسیدمش و چلوندمش جایزه جیس کردنش!
دقیقا روز تولدش یه دندون از پایین نیش زد. فرداش هم یکی از بالا. الان ۶ تا دندون داره و دو تای دیگه هم در حال دراومدنه.
اینروزا علاقه شدیدی به تاتی تاتی رفتن داره. دستاش رو میگیریم و دور خونه تاتی تاتی میره ولی مگه خسته میشه؟! کمر ما نصف میشه تا این خانوم رضایت بده و بشینه
پاهاشو هم یه جوری چپ اندر قیچی میذاره بیا و ببیننننن...خوردنی...
داره سعی میکنه خودش بلند شه و وایسته. روی دو تا زانوش بلند میشه و همونجوری رو زانو هم میاد جلو.. دیگه کم مونده خودش پاشه.
جدیدا بعضی کارا رو تقلید میکنه. مثلا جورابش رو که از پاش درمیارم سعی میکنه خودش دوباره جورابو بپوشه. یا دستمال رو از تو کابینت برمیداره و میکشه رو زمین. مثلا داره زمینو دستمال میکشه...
حالا به موقعش عمرا از اینکارا بکنه...
خب فعلا همینا.. برم یه چای واسه خودم و همسر بریزم.
فعلا بای