الان که از خواب پا شدم و دیدم که ساعتها رو کشیدن عقب و در نتیجه من یک ساعت وقت اضافه دارم، همینجوری داشتم برای خودم موبایل بازی میکردم که گفتم سری به اینجا بزنم و طبق معمول شرمنده مهربونیاتون شدم.

جونم براتون از چی و از کجا بگه؟!

ما خوبیم خدا رو شکر.کماکان درگیر کلاسهای تارا هستم.خوشبختانه کلاس هاشو با عشق میره همه رو و تازه میگه من 3 تا کلاس برام کمه.الان دیگه بزرگ شدم منو 5 تا کلاس ببر!

به نقاشی علاقه مند شده و خیلی چیزای خوبی میکشه.منم از این بابت خیلی خوشحالم. 

موسیقی هم روند خودش رو داره و الان بلز میزنن...بهش میگم پشتش رو بکنه به من و هر نتی رو که میزنم از روی صداش میگه که کدوم بوده...

زبان انگلیسی هم که جای خود دارد.امسال کتاب دارن و نوشتن و خوندن رو هم تمرین میکنن ، تا از مهد میرسه هنوز دست و روشو نشسته و چیزی نخورده میگه من باید بشینم تکلیف هامو انجام بدم😁💓

ایشالله که همیشه همینطور بمونه.

باورم نمیشه سال دیگه در چنین روزی دختر منم باید بره پیش دبستان...😊

در جستجو برای مدرسه فعلا مدرسه ربانی رو در نظر داریم تا ببینیم بعدا چی میشه...

خودم هم که مثال یک آدم بی خاصیت! هیچ کلاس ملاسی نمیرم! چون به کارای آرایشی علاقه داشتم و کلاس هاش رو رفتم.فعلا دیکه چیزی مدنظرم نیست ولی یه سری کلاسهای خودشناسی و روانشناسی تو برنامه ام هست که برم. بعد از سه چهار سال که رنگ موهام همواره مسی و ماهاگونی و این تیپ رنگها بود برای اولین بار در عمرم کل موهامو روشن کردم.البته بدون دکلره و مرحله به مرحله که به موهام آسیبی نرسه...البته در آینده دوباره برمیگردم سراغ همون رنگهای قرمز خودم که فکر میکنم بیشتر بهم میآد. ..

مسافرت هم که نیمه اول سال هیچ جا نرفتیم و من تا به امروز از بعد از عید، فقط یه بار رفتم تبریز!! اما قراره نیمه دوم سال حسابی جبران کنیم.

پاییز دوست داشتنی منم از راه رسید.عاشق پاییز و حال و هواشم و خنکی اش...

با یه سری از بچه های وبلاگ نویس هم یه گروه دوستانه داریم و مرتب با هم در ارتباطیم. 

هی یه چیزی یادم میوفته همینجوری جسته گریخته مینویسم.ببخشید..

تا تولد 5 سالگی دخترم هم دیکه چیزی نمونده.اونقدر این برنامه تولد و تولد گرفتن براش نهادینه شده که در طول سال هر روز منتظر روز تولدشه. اگه چی ی بخواد که بدونه اون لحظه براش نمیخریم میگه مامان اینو ببین...تو تولدم برام بخر😁😙

امسال که از شهریور همش داره روزها رو میشماره.تا بیکار میشه میگه بیا بریم رو تخت تو دراز بکشیم کیک انتخاب کنیم🎂

دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه فعلا.

باز ایشالله هر موقع وقت کنم میام و مینویسم. 

دوستتون دارم.

فعلا بای