سلام

وقتی یه مدت بعد از مسافرت خواب کوچولوت به هم بریزه و یهو مثلا ساعت ۵ صبح هوس بازی به سرش بزنه٬ نتیجه اش میشه این که وقتی اونم میخوابه تو خودت خود به خود از ۶ صبح بیدار میشی و همینجور تو جات غلت میزنی تا ۸. ۸ هم پا میشی و با همسر صبحانه میخوری...

پاییز دوست داشتنی هم که دیگه از راه رسید و سریالهای ترکی با سیزنهای جدیدشون دوباره شروع شدن و خلاصه هر شب تا ۱-۱.۵ پای تی وی هستیم و حالش رو میبریم.

برای پاییز دنبال یه کلاس جدیدم. حالا یا اشپزی یا یه دوره روتوش عکس و ادیت فیلم دوست دارم برم.ببینم چی میشه...

حرف خاصی نداشتم. گفتم  بیام اینجا یه سلامی عرض کنم...

همین...

 

مینویسم.. هر جوری که دلم بخواد...

 

سلاااااااااااااااااااام...

حال و احوالتون که ایشالله خوبه.

اونقدر ننوشتم که دیگه خودم هم یادم رفته چی به چیه...! 

خب این مدت سرم شلوغ بود. یه مسافرت ۱۰ روزه رفتیم که خوب بود و خوش گذشت. امتحان ارایشگریم رو دادم و در عرض چهار ساعت هم یه مو هایلایت کردم و هم کوپ کردم و هم یه عروس درست کردم و رسما له شدم از خستگی... حالا چه کاریه خب.. اینو تو دو روز امتحان بگیرین دیگه...

بعد از سفر هم برنامه خواب تارا جونم به هم خورده و هنوز هم اونقدری که باید تنظیم نشده. یه موقع میبینی ساعت ۲ نصف شب بیدار میشه و کاملا شنگول...بازی میکنه تا ۶ صبح!!

یه شب که خوب خوابید و  نصف شب بیدار نشد٬ صبح بهش یه اب نبات جایزه دادم. اونروز دستشویی داشت رفته برام پوشک اورده میگم خب دخترم برو رو لگنت جیش کن بهت جایزه بدم. رفته یه دقیقه نشسته رو لگن و پا شده میگه اب نبات بده

یکم تو حرف زدن پیشرفت کرده و یییهو یه چیزی میگه و ما رو ذوق زده میکنه. البته هنوز هیچچچچچ جمله ای نمیگه به تخم مرغ میگه مرخوووووووووو..... اونروز داشتم بهش غذا میدادم. تا کاسه آش رو گذاشتم جلوش یکم همش زد و یهو برگشت گفت نوخوووود! اینقدر ذوق کردم که نگو...

به چیزی گیر بده دیگه بیچارمون میکنه. یه مدت گیر داده بود به فیلم عروسیمون و روزی ۳-۴ بار میدید! تو خونه مادر شوهرم عکس عروس منو زده بود زیر بغلش و با خودش همه جا میبرد و میگفت مامانی به به... مامانی به به...

عاشق مورچه هاییه که به برکت غذاهایی که میریزه رو زمین راه خونه مون رو پیدا کردن. با وجود اینکه لونه شون رو هم کشف کردم و چسب اکواریوم زدم چسب رو هم سوراخ کردن!!! حالا تا یه مورچه ریز میبینه اولش کلی برای مورچه هه بای بای میکنه و بوس میفرسته٬ بعدم با انگشت له اش میکنه و بععععععد در یک اقدام ضربتی٬ قبل از اینکه من بتونم حتی جیغ بزنم! مورچه رو ورمیداره میذاره تو دهنش!!! به همسر میگم اینو باید از این به بعد مورچه خوار صداش کنیم...

دیگه چی بگم...

اها...

یکی از فواید غیر مسقیم استخر اینه که مجبوری همیشه تر و تمیز و هلوی پوست کنده باشی. ولی کو وقت؟! اونروز دیدم چاره ای نیست خودم رفتم موم و پد گرفتم و دست به کار شدم. عااااالییییییییی...عااالیییی...

 یادمه تو دبی اون اوایل هم زیاد جایی رو نمیشناختم و هم اپیلاسیون گرون بود. یه بار خودم موم از کارفور گرفتم. افتضاااااااااااااح....... کل مومه همینجوری قلفتی (؟) بلند میشد از رو پوست بدون اینکه مویی برداره. خلاصه کلی عذاب کشیدم و اخرش هم هیچی به هیچی.. دیگه توبه کردم و همیشه ارایشگاه میرفتم...هر بار ۲۰۰-۲۵۰ درهم پیاده میشدم که به پول الان میشه حدود ۲۰۰-۲۵۰ هزار تومن!!! به همسر میگم حساب که میکنم میبینم تو این چند سال پول یه پراید رو خرج اپیلاسیون کردم...  یه بار از ارایشگر ایرانی که پیشش میرفتم پرسیدم موم از کجا میگیرین که گفت موم های اینجا به درد نمیخوره و از ایران میارم! فک کردم الکی میگه. ولی الان دیدم نه بابا.. راست میگفته. خلاصه که بچه های دبی اومدنی یه سطل موم با خودتون ببرین و حالش رو ببرین. منو هم دعا کنین...

یه مطلب بی ربط دیگه..

من همیشه مشکلم با گوشت چرخکرده اینه که اونجوری که میخوام نرم و ریز نمیشه و قلمبه قلمبه میشه. اینجوری مثلا تو ماکارونی گوشت خوب به ماکارونی نمیچسبه و همش جمع میشه ته قابلمه. حالا اینجا که خوبه. چون اکثرا گوشتها رو دو بار چرخ میکنن. ولی تو دبی یه بار چرخ میکردن و این مشکل شدید تره. همش میشه کوفته قلقلی! حالا یه روشی از دوستم یاد گرفتم که اینجا میگم. البته میدونم همتون کدبانوئید و میدونید. من برای اونایی که مثل خودم ممکنه ندونن میگم. اونم اینه که به جای اینکه پیاز رو خرد کنیم و گوشت رو باهاش تفت بدیم٬ پیاز رو میریزیم تو ۱-۲-۳ و ریزش میکنیم. طوری که مثل اب بشه! بعد گوشت رو باهاش تفت میدیم.هم خیلی نرم میشه٬ هم کاملا از هم باز میشه و مثل سس گوشت میشه٬ هم بوی بد گوشت رو کااامل میگیره. خلاصه که عااالی میشه. بازم برین حالش رو ببرین...

همینجوری دارم به بچه های دبی حال میدما.. حواستون هست؟...

امسال کل تابستون رو من در حال بدو بدو بودم... واقعا فصل پرکاری بود واسم. اونقدر خستم... عوضش عاشق پاییزم. امیدوارم فصل ریلکسیشن باشه. نارنگی و لیمو شیرین و انار هم که کم کم اومده به بازار و من عاشقشون و تارا نیز هم!

الان تنها کار مهمی که باید انجام بدم و تو ذهنمه تولد تاراست که با وجود اینکه پارسال گفتم دیگه سال بعد تولد نمیگیرم ولی وقتی میبینم چقدر فیلم تولدش رو دوست داره و حال میکنه و تازه امسال بزرگتر و عاقلتر شده و بیشتر میفهمه دلم نمیاد نگیرم. البته خیلییی خیلییی خلاصه و مختصر و مفید. فقط هم برادرشوهرامو دعوت میکنم و یا واسه شام بعد از مراسم میبرمشون رستوران سر کوچه!! حوصله ظرف دراوردن و چیدن و دوباره جا دادن تو کابینتها رو ندارم! یا اینکه کلا بی خیال شام میشم و  مراسم رو میذارم برای بعد از شام به صرف میوه و شیرینی و کیک و رقص! اااخر تنبلی... شااایدم یه پیراشکی و سالاد ماکارونی درست کردم و تو خونه سر و ته اش رو هم اوردم که این بستگی داره به مامانم که این کارا رو برام انجام بده یا نده!

 

اممما میرسیم به یه موضوع اساسی که اخیرا خیلی مورد سوال قرار گرفته و کلا مساله ساز شده و نمیدونم چرا اینقدر واسه بعضیا مهم شده و اون قضیه عکس گذاشتن مخصوصا عکس تارا است.... که دیگه مجبور شدم شفاف سازی کنم...

اولا اونایی که میفرمایین براشون قابل درک نیست که من چرا نمیخوام عکس بچم رو بذارم٬ به قول یارو گفتنی من از شما میپرسم! چرا بین اینهمه بچه عکس بچه من اینقدر براتون مهم شده؟! اینم برای من قابل درک نیست...

ثانیا من قبلا چند بار عکس تارا رو گذاشتم و خیلیا هم دیدنش. شما اگه ندیدین مشکل خودتونه.

سوما این وبلاگ وبلاگ منه و محوریت مطالبش بچه نیست. یعنی مثل خیلی از مامانا وبلاگ رو برای بچه ام نساختم که بخوام فرت و فرت عکس بذارم و از ریز و درشت کاراش بنویسم. اینجا وبلاگ منه و گاهی توش از بچه ام هم مینویسم... هر وبلاگی یه دیسیپلینی داره و اینجا اینجوریه!

و امااا مطلب مهمتر. اونایی که میرن جاهای دیگه بدون اجازه و رضایت من! عکسش رو میبینن و میان میگن حالا فهمیدیم چرا عکس نمیذاری چون بچه ات زشته!!!!!!!!!! خدمتشون عرض کنم که ممنونم! با چشمای زشتتون دیدینش! اگه یه نفر اونقدددددر ....... باشه که بتونه یه بچه رو٬ حالا نه بچه من٬ هر بچه پاک و معصومی رو زشت ببینه و زشت خطاب کنه٬ فقط و فقط نشان دهنده یه چیزه و اون زشتی درون خودشه و بس. چه برسه به تارای سفید برفی و خوشگل من. یکی از دلایل عکس نذاشتنم هم وجود همچین نخاله هاییه  که من راضی نیستم حتی پی پی بچه منو ببینن چه برسه به خودش! بس که ماشالله انرژی منفی شون زیاده...

هر چی ادم میخواد چیزی نگه و رعایت کنه و ظرفیت به خرج بده٬ میبینه نه... با همه باید مثل خودشون رفتار کرد...

مساله دیگه هم جواب دادن به کامنتهاست. من همینجا از همه اونایی که کامنت میذارن و انتظار دارن حتما و تحت هر شرایطی جواب داده باشه ٬ خواهش میکنم بعد از این کامنت نذارن! این از این..

ثانیا من همیشه تا جایی که وقت و انرژیم اجازه داده جواب کامنتهاا رو دادم. ۱۰۰ بار هم گفتم. وقتی من میگم مثلا قرمه سبزی دوست دارم٬ یکی هم میاد مینویسه منم همینطور! من چه جوابی باید بهش بدم واقعا؟!  بعضی کامنتها که جواب نداره... در ضمن یه سریها همن سوالهای خصوصی میپرسن که اصلا نمیخوام که جواب بدم. وبلاگ نوشتن به این معنی نیست که من بیام از ریز و درشت زندگی خودم و خانواده ام بنویسم. شما اینجا اون چیزی رو میخونید و میدونید که نویسنده میخواد و نه بیشتر!  حتی تو دنیای واقعی هم به کسی مربوط نیست که مثلا حقوق شوهر من چقدره...!! چه برسه به دنیای مجازی...!

و اینکه برام مثال میزنید که فلانی و فلانی و فلانی با وجود بچه همه کامنتها روجواب میدن٬ اولا که انرژی ادما با هم یکی نیست. دوما هیچ کدوم از اون ادمایی که مثال میزنید به اندازه من دست تنها نیستن و حداقل یکی دور و برشون هست که یه ساعت بچه شون رو براشون نگه داره تا اونا بتونن بیان جواب کامنتها رو بدن. پس یکم انصاف داشته باشید لطفا.

 

این حس قشنگو مدیون تو هستم...

هشتمین سالگرد ازدواجمون مبارک....