شنبه دیدم خونه شلوغ پلوغ شده٬ بیشتر وسایل خرده ریز رو هم بردیم٬ به همشر گفتم کاری نمونده٬ میخوای همین فردا اسباب کشی کنیم؟! که گفت باشه. دیگه پا شدیم تند تند بقیه وسایلو بسته بندی کردیم و به باربری هم رنگ زدیم ماشین رزرو کردیم واسه یکشنبه. از لطیف بار ماشین گرفتیم که بهمون ۱۵۲ تومن قیمت دادن و در نهایت ۲۷۰ گرفتن!!! تازه ۳۷۰ میخواستن!!!![]()
روز اسباب کشی هم قرار بود ماشین ساعت ۱ بیاد که من دیگه ساعت ۱۰ تارا رو برداشتم و رفتم خونه دختر خالم و بعد از مدتهاااااااا کلی اونجا استراحت کردم و عصر که اسباب کشی تموم شد با اژانس اومدیم خونه. جاری و برادر شوهر هم اومده بودن و تا من برسم لباسشویی و ظرفشویی و تلویزیون رو ردیف کرده بودن. چون بیشتر کارای وقت گیر و خرده ریز رو هم قبلا انجام داده بودیم الان میشه گفت تقریبا دیگه همه چی رفته سرجاش و فقط ۲-۳ درصد از کارا مونده و خونمون شکل خونه شده.
تارا هم که عاشق تخت خوابشه و تا اومد تختش رو اینجا دید یک ذوقییییییییی کرد بیا و ببین و کلی تو تختش بالا پایین پرید و خوشحالی کرد. فکر میکردم شب اولی تو این خونه بیارمش پیش خودمون٬ که دیدم نه. راااااااااااحت گرفت تو اتاق جدیدش خوابید![]()
این مدت که مرتب اومدیم اینجا دیگه اونم کم کم عادت کرد به اینجا.
فعلا همینقدر..
بازم میام



عسل هستم. متولد تیرماه سال 63.