تولد 4 سالگی پرنسسم
خب.. میدونم که خیلی وقته ننوشتم... همش هم تقصیر این تلگرام لعنتیه!
البته کلا هم یه مدتی هست به شدت سرم شلوغ شده. یعنی واقعا صبح تا شب دور خودم دارم میچرخم... هیچ کار مفیدی هم انجام نمیدم! اخرش هم خسته میشم...
تارا هم به شدت ریخت و پاشش زیاد شده و تمام مدت در حال دولا راست شدنم
اما مهمترین خبر این مدت همانا تولد پرنسس نازم بود که 8 ابان روز جمعه برگذار شد... اینقدر دخترم بزرگ و خانوم شده که نگو....
جشن تولد امسال هم یکم با سالهای پیش فرق میکرد. من یا فامیلا رو دعوت میکنم یا دوستای همسر جان رو که اکثرشون بچه همسن تارا دارن.امسال هم بنا بود دوستان رو دعوت کنیم و دعوت هم کردیم اما تارا خانوم فرمودن باید شرکت کننده ها= پرسنل شرکت رو هم دعوت کنیم! ما هم گفتیم تولد خودشه بذار هر کی رو دوست داره بگیم.. خلاصه چند تا همکارای همسر رو هم دعوت کردیم و در نتیجه کلا کلاس کار تغییر کرد. چون هر چی باشه بار اولی بود که میومدن خونمون و باهاشون رودرواسی داشتم...
دو تا از بچه های همسایه رو هم که تارا باهاشون دوست بود رو هم گفت میخوام بیان.. اونا رو هم گفتیم.
در کل 25 نفری بودیم...
امسال هم روز تولدش مثل پارسال خیلی خوش اخلاق بود و همه اسباب بازیاشو در اختیار بچه ها گذاشت به طوری که اخر مراسم اتاقش واقعا بازار شام بود! به معنی واقعی کلمه....
امسال موهاشو هم واسش گوجه ای شینیون کردم!! الهییی. از این گل سرهایی هم که مثل یه هدبند پر از گل هست زده بودیم به سرش و حسابی خااانوم شده بود..
بهترین قسمت مراسم هم وقتی بود که بعد از فوت کردن شمع و بریدن کیک ،تارا یه رقص تکی خوشگل کرد واسمون.. بدون خجالت و رودرواسی و واقعا اون لحظه من و همسر رو ابرا بودیم....

اینم چند تا عکس واسه اونایی که احیانا هنوز ما رو فراموش نکردن و به اینجا سر میزنن


من و همسر هر دو نقاشی مون صفره... واسه همین با تارا هم هیچ موقع نقاشی کار نمیکنیم... امروز خودش داشت تو اتاق نقاشی میکشید... اومد بیرون و اینو داد دستم و گفت مامانی ببین خروس کشیدم! یکم دقت کردم دیدم اره....
واقعا شبیه خروس شده
میگم این خط های عمودی چیه؟ میگه برای اینه که روباه خروس رو نخوره!!!!
وای اینقددددددددددددددددر خوشحال شدم که نگو... میخواستم قورتش بدم...

باروم نمیشه نی نی دیروز اینقدر بزرگ و خانوم شده باشه...
همش یاد خاطرات زایمانم و به دنیا اومدنش میوفتم... یکی از بهترین خاطرات من موقع تولد تارا هم اومدن سیما جون خواننده خاموش وبلاگی به بیمارستان بود که منو فوق العاده سورپرایز و خوشحال کرد و هیچ وقت از یادم نمیره. امیدوارم هر جا هستن شاد باشن...
عسل هستم. متولد تیرماه سال 63.