خیلی وقته که اصلا حوصله کارای خونه و کوزتینگ رو ندارم. نمیدونم به خاطر اینه که از این خونه خوشم نمیاد یا شایدم چون هر چی تمیز کاری کنم با وجود تارا خانوم  بیشتر از نیم ساعت دووم نداره.

ولی امروز صبح دیگه تنبلی رو گذاشتم کنار و کلی تمیزکاری کردم. الان هم خونه مون بوی دیتول میده یه خورشت فسنجون مشتی هم گذاشتم تو گمج داره نرم نرمک میپزه واسه خودش.

دیروز ساعت ۱ بود دیدم حوصله ام سر رفته٬ کاری هم نداشتم بکنم٬ اول زنگ زدم به دختر خالم که خونه نبود٬ زنگ زدم دیدم مادر شوهر اینا خونه جاری دومی هستن اینه که سریع تارا رو حموم کردم و ناهار خوردیم و شال و کلاه کردیم رفتیم خونه جاری. پدر شوهرم رفته بود بخوابه٬ تا صدای تارا رو شنید قید خواب رو زد و اومد کلی با نوه اش بازی کرد. تارا هم الان دیگه اصلا غریبی نمیکنه و نهایتا بعد از ۱۰ دقیقه با همه دوست میشه و من از این بابت خیلی خوشحالم. دیگه تا دلت بخواد اتیش سوزوند. بعدش جاری اصفهانی هم اومد و دیگه کلی از دست کارای این دخمل خندیدیم. جاریم تو اشپزخونه شون دو تا پله دارن که گیر داده بود به اونا. همش میخواست از پله ها بالا بره و میرفت ولی پایین اومدی با مخ میومد... کلی شیطونی کرد و در کابینتها رو باز کرد و خلاصه فک کنم یه لیست کامل از وسایل اشپزخونه جاریم رو داره الان. میگفتیم تارا ببین زنعمو کم و کسری نداره...

تو خونه جدیدمون دیگه ور دل این دو تا جاریم هستم. خونه هامون نزدیکه. مادرشوهرم اینا گفتن بریم خونتون رو هم ببینیم٬ دیگه پا شدیم همگی رفتیم یه سر هم به خونمون زدیم. خیلی خوششون اومد و پسندیدن. پدرشوهرم کلی شکر خدا رو میکرد... بنده خدا هم پدر و هم مادرشوهرم خیلی بابت برگشت ما به ایران خوشحالن.

برگشتنی هم تارا از بس شیطونی کرده بود و خسته بود تو بغلم خوابید. ساعت ۶ همسر اومد دنبالمون و یه نیم ساعتی بودیم و برگشتیم خونه. خلاصه که دیروز کل روز رو در رکاب خانواده شوهر بودیم

برای مادر شوهرم دکتر یه سونوگرافی کلیه نوشته بود که انجام داده بودن و همش نگران جوابش بود. گفتم خب بیار خودمون بخونیم ببینیم چی به چیه؟ اورده خودش داره نگاه به عکسای سونوگرافی میکنه میگه خاک عالم انگار سیاهی دیده میشه تو عکسا...  میگم ماااادر این عکسای سونوگرافی همشون این شکلی اند.. نترسخوشبختانه همه چی هم نرمال بود و مشکلی نداشت.

جمعه هم جاری بزرگه مهمونی داده. اون موقع که ما ایران بودیم  قرار گذاشتن هر چند ماهی یه بار یه نفر همه فامیل رو دعوت کنه و تشریفاتی هم نباشه و فقط یه مدل غذا درست کنیم و دور هم باشیم. اونموقع ما تو چند تا از این مهمونیا شرکت کردیم و بعدش دیگه رفتیم دبی. ولی این سنت حسنه همچنان حفظ شده و این جمعه دوباره مهمونیه. ولی واقعا حتی یه مدل غذا درست کردن  واسه ۵۰-۶۰ نفر بازم سخته. ولی خیلی خوبه که همچین دور همی هایی هست.

تارا میره گوشی تلفن رو برمیداره٬ اول یه چند تا از دکمه هاشو فشار میده٬ مثلا داره شماره میگیره! بعد شروع میکنه عههه عههه عههه.... اده بده دده... بعد غش غش میخنده! دوباره اده بده دده.. عههه عهه عههه.. دوباره غش غش میخنده! اخرش هم میگه اوووممممم ..... بعدم دکمه رو فشار میده و مثلا قطع میکنه و گوشی رو میذاره روش!!  کاملا معلومه ادای منو درمیاره وورجک!